حسینیه مشرق - آن روز، یکشنبه یازدهم تیرماه 1357 بود. عصر هنگام، هوا با روزهای دیگر فرق داشت. ابر تیرهای خود را آسمان ایرانشهر رساند و برابر تابش خورشید ایستاد. نسیم لطیفی وزیدن گرفت.
چنین پدیدهای در آن روزها رخ نمیداد. باران، نرم و حزین فرود آمد. غروب، هوا بسیار دلپذیر شد. مردم ایرانشهر که گرما را غایب دیدند، به خیابانها آمدند تا در میان طبیعت غریب آن ساعت حاضر باشند.
شب بیست و هفتم رجب 1398 بود و گروههایی برای شرکت در جشن بعثت پیامبر اسلام(ص) راهی مسجد آلرسول بودند. استقبال از جشن چشمگیر بود. پهنای آن مسجد بزرگ، صحن داخلی، ایوانهای اطراف و صحن بیرونی آکنده از آحاد ایرانشهری گردید.
نماز مغرب به امامت آقای خامنهای آغاز شد. «در رکعت دوم نماز بودم که ناگهان صدای غریبی شبیه به صدای گاریای که مقدار زیادی شاخههای درخت خرما را با خود میبرد و بخش زیادی از آنها به روی زمین کشیده میشود، شنیده شد.» صدا تمام نشد. نه از گاری خبری بود و نه از بافههای سرفروافتاده خرما بر زمین. صدای جایگزین، صدای به هم خوردن آب جاری بود. نماز عشا که تمام شد، سیل همه جای ایرانشهر را دربرگرفته بود.
سطح آب به اندازهای بالا آمد که ایوان مسجد را که نیممتری از زمین بالا بود، فراگرفت. آقای خامنهای دانسته بود سیل در پی این صداها بر شهر خروشیده است. با صدای بلند مردم را به رویارویی این حادثه فراخواند. ابتدا خواست که فروشهای مسجد را که گرانقیمت هم بودند، جمع کنند و در جای بلندی بگذارند. آن بیرون صدای فروریختن خانهها یکی پس از دیگری شنیده میشد. برق رفته و تاریکی توأم با وحشت آمده بود. فریاد یاریخواهی مردم بلند بود. انسان در این بحرانهای هراسناک به هر وسیلهای دست میاندازد و کمک میگیرد. یک آن به یاد تربت کربلا افتاد. همیشه آن را به همراه داشت. شنیده بود که خاک نینوا، آنقدر شریف است که در چنین ورطه هولناکی، به اذن خداوند چارهساز باشد. دست به جیب برد، تربت سیدالشهدا را بیرون آورد، قطعهای از آن را با توکل به ذات حضرت حق درون آب خروشان انداخت. دقایقی بعد، دهان سیل بسته شد و تنورهاش به «فضل و منت پروردگار» از رمق افتاد.
#کتاب_شرح_اسم
#هدایت_الله_بهبودی